خسته ام، خسته از چشم باز کردن تو کشوری که هر روز آبستن حوادث تلخ جدیدی هست.

نصفه شب بیدار میشم گوشیمو چک میکنم و خواب از سرم میپره.صبح شروع میشه با خبر سقوط

روز قبل هم که کرمان و .

چند روز قبل ترور.

.

.

.

حس میکنم افسردگیم طبیعیه و الکی دارو میخورم، مگه میشه تو این شرایط شاد بود و بی دغدغه زندگی کرد؟

وقتی به جنگ فکر میکنم، به خانواده ام، به دوستام. مگه قلب من چقدر تحمل داره؟

میدونم دارم درهم و نامفهوم حرف میزنم ولی اگه ننویسم این بغض منو میکشه، این حرف ها رو نمیشه با کسی گفت.

نگرانم.نگران مردمم، نگران تک تک بچه هایی که سرنوشتشون معلوم نیست.

مصمم میشم.مصمم که کسی رو به این دنیا، به این کشور اضافه نکنم.

کاش میشد تو خواب برم.دیگه طاقت ندارم

+تیتر از فریدون مشیری

درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین!

مدتی هست که حیرانم و تدبیرم نیست

چیز قابل توجه دیگه ای میبینید؟

تو ,روز ,بی ,خواب ,کسی ,میکنم ,روز قبل ,به این ,با کسی ,کسی گفت ,نمیشه با

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرســــهِ خـــــوب تست است حفاظ رودیواری سلامت، پزشکی و تجهیزات پزشکی افسران آتش به اخیار قهوه هسته خرما در تاخ عثمانی قشم مشاور فروش و بازاریابی پرشام فنی حرفه ای و کاردانش (صنایع دستی) آتش نشانان