این روزها دخترکِ خیابانِ انقلابِ درونم، یاغی شده و حرف های بو دار میزند.

سرم پر از حرف و حرف و حرف است اما قفلِ عقلم، مانع جاری شدنش می شود.

می ترسم از این هیاهوی درون. یا سرم بر باد می رود یا آرزوهایم.

موهایم طغیانگر شده اند و حریفشان نیستم.

هوا رو به گرمی می رود و آن پیراهن کوتاه گل گلی ام در کمد برایم چشمک میزند اما. پیراهنی که باد به رقصش در نیاورد چه سود.

آه از روابط.قوانینشرعیات و عرفیات.

چه کسی جواب ذوق های کورشده ام را می دهد؟ جواب دخترکی نه ساله که پر از حس عذاب است، یا دخترک پانزده ساله ی سرشار از حس جوانی ای که سرکوب شد.

حرف بسیار است اما. من جانم را دوست دارم، مابقی را نگفته،خود بخوانید.

درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین!

مدتی هست که حیرانم و تدبیرم نیست

چیز قابل توجه دیگه ای میبینید؟

حرف ,سرم ,حس ,ساله ,ام ,جواب ,و حرف ,پر از ,است اما ,از حس ,می رود

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل از انگیزه به هدف یک عشق نهانِ دل اقتصاد اسلامی Taype va tarjome حزب الله سایبر صومعه‌سرا مطالب گوناگون شراب توحید بانک اطلاعات مشاغل ساختمان افغان بنا