حوصلم پوکید انقدر تلویزیون نگاه کردم://
حالم از تلویزیون بهم میخوره دیگه
فکر کنم مادرشوهرم افسردست،هر گ میزنه دعوتمون میکنه واسه شام یا ناهار، دعوتش رو رد میکنه میگه بعدن میایم سر میزنیم.
از دیروز تا الان کپک زدم تو خونه://
وقتایی هم که خودش تنهاست،شب ها میره خونه مادرش میخوابه،صبح از ۸ یا ۹ پا میشه میاد اینجا،تنهایی میمونه،ناهار و شامشم تنهایی میخوره بعد از شام میره اونجا:/
نمیدونم چجوری تو وجودش یکم هیجان و شور و شوق ایجاد کنم،خسته شدم خو:(
خداروشکر فرداشب،یه عروس و داماد که از کربلا اومدن شام دعوتمون کردن،قراره مهمونا بیان اینجا،مجبور شد قبول کنه
بدتر از همه می دونید چیه؟اینکه وسواس داره،جرات نمی کنم از جام ت بخورم
تا الان حیاط رو دو بار شسته،ظرف هم که می شورم هی نظارت می کنه.
هی بهم نگاه میکنه میگه نلی نمیری حموم؟
وااااای خدااااااا، منِ شه طاقت این همه نظم و تمیزی رو ندارم،مریض میشم://
پ.ن: آقایون محترم،توروخدا وقتی خودتون نیستید،همسرتون رو نفرستید خونه ی مادرتون.
بعدا نوشت:برای بار سوم حیاط رو شست
حالا گیر داده لباساتو نمیدی بندازم ماشین؟
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین!
رو ,شام ,خونه ,میکنه ,حیاط ,بعدا ,بعدا نوشت ,میکنه میگه ,حیاط رو ,هم که ,تا الان
درباره این سایت